از صـحبــت مـــــردم دل نـاشــاد گــــریــــزد چون آهــوی وحشی که ز صیاد گــــریزد پــروا کــند از باده کــشان زاهـد غـافل چون کودک نادان که از استاد گریزد دریاب کــه ایام گــل و صبـح جوانی چون برق کـند جلوه و چون باد گـریزد شادی کن اگر طالب آسایش خویشی کـــآســودگـــی از خــاطــر ناشاد گریزد. رهی معیری
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت